۱۳۸۹ آذر ۲۲, دوشنبه

دور میز یک کافه روبروی هم
من پشت دود سیگار پنهان و او پشت دروغ هایش
روبروی هم
یک زیر سیگاری بینمان و فرسنگ ها کدورت
هر دو غرق
من در دود، او در دروغ

۱۳۸۹ آبان ۲۴, دوشنبه

۱۳۸۹ شهریور ۲۷, شنبه

خاطرات تماما خوش گذشته

هنوز در شگفتم که دیدن تخت های چوبی کافه های بالای درکه،
راه های خاکی باران پاییز خورده،
پله های سقید پوش از برف زمستان کنار دیواره ها،
لیوان های گرم چای، گرم کننده دست های سرد،
صبحانه،
سکوت،
خاطرات تماما خوش گذشته،
... ،
مرا به خاطش میاورد؟
هنوز در شگفتم.

۱۳۸۹ شهریور ۱۹, جمعه

آدمیرال ها و دریا

در بن بست باران زده و بی دیوار، گنگ، در خود حیرت زده ام.
راهی مانده است؟
آدمیرال ها با دریا ملاقات خواهند کرد؟

۱۳۸۹ شهریور ۳, چهارشنبه

خدا جون، دِ آخه من قربون اون مهربونی و بزرگی و لطف و صفا و اینات برم. از روز ازل، از قبل از دایناسور ها، از قبل از آدم و حوا، از اون بیخش تو خدا بودی. بیا حال بده یه دو ساعت جاهامون عوض.

۱۳۸۹ شهریور ۲, سه‌شنبه

منم باهات میمونم

یکاره بلند شده بود اومده بود می گفت: "باید تمومش کنیم. اگه ادامه بدیم اذیت می شیم. من دیگه نمی تونم تحمل کنم."

گفتم: "ولی ما دیشب سکس داشتیم، همش می خندیدیم. چی شد یه دفه؟"

گفت: "تو... نمیدونم... تو دیوونه ای."

سیگارش رو توی باقیمانده شیر تو لیوان خاموش کرد و رفت.

۱۳۸۹ شهریور ۱, دوشنبه

تنوع

اگه خدایی هم هست زیاد با من حال نمیکنه.
تا دو هفته پیش از روزمرگی ناله می کردم، حالا از درد بعد از جراحی. گفتم تنوع خوبه ولی نه این مدلش.

۱۳۸۹ خرداد ۱۲, چهارشنبه

روزمرگی

اگه میخواید کسی رو با بدترین شیوه ممکن اذیت کنید، ادب کنید یا عذاب بدید، بهش روزمرگی رو غالب کنید.
به نظرم اومد چند روز مرخصی حال و هوامو بهتر کنه، ولی بهبودی که در وضعم نداشت هیچ، بدترمم کرد.
خونه، تنهایی، سیگار، موزیک های فوق سنگین، خاطرات خوش گذشته از دست رفته، برگشت سوال های 15 سالگی: "خدا ما رو باسه چی آفریده بود؟"